ترانه های هامن

شعر و موسیقی

ترانه های هامن

شعر و موسیقی

غزل "هامن" بدرود نازنین

انگاشتی مرا چون خویشتن ولی من آشنای می همپای ساغرم
در اوج بی کسی ای بی ستاره زن هر چند جز تو کس در باغ باورم …


… بذر محبتی هرگز نکشت هان اینک مرا ببین چون برگ بی نوا…
… بر باد می رود در مویه ی خزان هر آن چه از تو بود از متن دفترم!


آوار می شود شب در گلوی من ای اوج عاطفه زین کوچ ناگزیر
در این غروب این غوغای واژه ها کز چشم می چکد هر دم برابرم


آئینه ای مرا لیلای نازنین بگذر ز من که من در لحظه ای چنین
زین برگریز ره با ذهن خود فقط آن سوی آب را اندیشه می برم


تکثیر چشم من در قاب لحظه ها آئینه دار تو در هر ستاره بود
آن بی ستاره ام اینک در این گذر خوناب می چکد از دیده ی ترم


با نوی شعـر من با هر نگاه تو لبریز می شود از عشق زندگی
ره توشه کن مرا زان چشم ها نمی تا عاشقانه این ره را به سر برم


با من بیا بخوان در ابتدای شب تصنیـف تازه ای از حس مشترک
یک بیت یک غزل زان لحظه ای که تو آغاز گشته ای در زای دیگرم


دل خسته می رود “هامن ” خدای را اینک ازین سرا تا خانه ای دگر
اندیشه کن مرا هر شام ،هر سحر! بدرود نازنین در خاطر آورم !

 

محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

غزل محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

من سوگوار ماهم اندوهناک خورشید
دیریست آفتابی بر شهر من نتابید
با کورسوی چشمم فانوس ماه دیدم
دیشب ، ولی به آنی در ابر تیره پیچید!
می رفت بوی عطری با کاروان ازین راه
می برد با خود اما گل را به سوی تبعید
من دوش باز دیدم بردار عاشقی را
نخلی به خویش لرزان ، جغدی که باز خندید
بیمت چه باشد ای دل از دیو ودد چو بینی
بهرام دشنه بر کف جوید نشان ناهید
بخت است خفته ما را در راه وصل شیرین
خسرو که مدعی شد ، فرهاد را چه امید
مجذوب هم گریزان، در فصل و وصل ذرات
بسیار رفت و جرمی از جای خود نجنبید
از این جهان درهم دارم عجب که عالم
چون می رود خرامان تا وعده گاه توحید
بس نکته ها که باشد در این سخن، ز هر کس!
وقتی که خسته ای را بر درب خانه دیدید 
بیرون کنید از دل جز عشق هر چه دارید
نانش دهید و آبش، از دین او مپرسید
بر گرد خویش گردد این کاروان خدا را
گم کرده راه منزل در کوچه های تردید
از امتزاج دل ها یا امتداد عقل است
کز روز ابتدا این عالم ز هم نپاشید 
ای نورجان "ها من" عنقای جانم ازتن
آزاد کن ببر تا هرجا که می پسندید

محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

اشعار محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

آمدم با شوق دیدارت به کوی عاطفه

ساغرم ده ساقی امشب ازسبوی عاطفه

لاله ای را داغدل مانم به صحرائی خموش

در هوای صبح نجوائی ز جوی عاطفه

قمریان آن نغمه نوشیهایشان در باغ کو

عندلیبان را کجا شد گفتگوی عاطفه

بوی خون می آید ازهرنغمه درعشق آوری

نازنینا تیغ بردار از گلوی عاطفه

نیست تغییری مگر این کوک ناهنجار را

مطربا گامی بخوان ما را به سـوی عاطفه

می رود بس سالها زین قصه اما تا هنوز

ای عزیزانم قسم بر آبروی عاطفه

دیده ام شیخی ملول از دیو و دد را کو بکو

با چراغی همچنان در جستجوی  عاطفه

بسته "هامن" دل به امید محالی سال ها

تا مگر خیزد ازین ویرانه بوی عاطفه

محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

رباعی "هامن"

پرشد شب تاریک من از تنهایی

ای دوست دلم گرفته کی می آیی

در ساحل بی صدا ی خاموشم کو 

سو سوی تو ای ستاره ی دریایی 

محمد اکبری کوچکسرایی " هامن "

ترانه چراغ صبح در ماهور "هامن"

    چراغ صبح

    دستگاه : ماهور 

  آهنگساز‌‌ : جلال حیدری

  ترانه سرا : محمد اکبری کوچکسرائی

  خواننده : شروین حیدری

  سال اجرا : 1383

        عالم به طرب آمد ز گلبانگ بهاری

       آمد به نوا یاران دگر باره قناری

       گل جلوه کنان آمد به گلزار و زهر سو

      فریاد شعف سرزد زمرغان صحاری

        زین شور و نوا یارا دلم را ثمری نیست

       وز مرغ خوش آهنگم خدارا خبری نیست

       دارم همه شب شوقی به دیدار تو اما

      تا کوی وصال تو مرا بال و پری نیست

       زهجران نگاری

      بتی لاله عذاری

      نباشد دل مارا

      شکیبی و قراری

     ای

      نو بهار من بازا به دیدارمن

      گلعذار من یار وفادار من

       بی تو شمع خاموشم به دامان شب

      تو چراغ صبحی در شب تار من

محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

http://s9.picofile.com/file/8324199826/1383_Cheraghe_Sobh_Mahoor_.mp3.html