ترانه های هامن

شعر و موسیقی

ترانه های هامن

شعر و موسیقی

غزل محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

من سوگوار ماهم اندوهناک خورشید
دیریست آفتابی بر شهر من نتابید
با کورسوی چشمم فانوس ماه دیدم
دیشب ، ولی به آنی در ابر تیره پیچید!
می رفت بوی عطری با کاروان ازین راه
می برد با خود اما گل را به سوی تبعید
من دوش باز دیدم بردار عاشقی را
نخلی به خویش لرزان ، جغدی که باز خندید
بیمت چه باشد ای دل از دیو ودد چو بینی
بهرام دشنه بر کف جوید نشان ناهید
بخت است خفته ما را در راه وصل شیرین
خسرو که مدعی شد ، فرهاد را چه امید
مجذوب هم گریزان، در فصل و وصل ذرات
بسیار رفت و جرمی از جای خود نجنبید
از این جهان درهم دارم عجب که عالم
چون می رود خرامان تا وعده گاه توحید
بس نکته ها که باشد در این سخن، ز هر کس!
وقتی که خسته ای را بر درب خانه دیدید 
بیرون کنید از دل جز عشق هر چه دارید
نانش دهید و آبش، از دین او مپرسید
بر گرد خویش گردد این کاروان خدا را
گم کرده راه منزل در کوچه های تردید
از امتزاج دل ها یا امتداد عقل است
کز روز ابتدا این عالم ز هم نپاشید 
ای نورجان "ها من" عنقای جانم ازتن
آزاد کن ببر تا هرجا که می پسندید

محمد اکبری کوچکسرایی "هامن"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.