هر نفس عطر تو می بویم وسرشار توام
هر غزل شاعرچشمان غزل بار توام
دشت مهتاب منی درشب موسیقی و گل
هر بغل یک سبد ازجلوه ی گلزار توام
مستم از جام نگاهت چو مرا می نگری
هر لبی تشنه ی پیمانه ی می سارتوام
باغ رخسار تو شد آینه آرای بهشت
هرقدم زائر گلخانه ی دیدار توام
شرق چشمت نفسم غرب نگاهت قفسم
هر نفس را به قفس مرغ گرفتار توام
آتشم زن به نگاهی که ببینی به چه شوق
هرشبی تا به سحر شعله ی بیدار توام
“هامن” ازعشق تولبریز جنون شد قلمش
نامت ای مشق دلم یار وفادار توام
"هامن"